سهیل فتاحی،شهاب فولادی (دانشجوی کارشناسی ارشد،دانشگاه علامه طباطبایی)
«آدمها خیال میکنند وقتی همهچیز آرام است همه بیحرکت نشستهاند. بااینحال، جدوجهدها کماکان در جریان است. وقتی همهچیز آرام است، بذرها رشد میکنند و جمهوریخواهها و سوسیالیستها آموزههایشان را به اذهان مردم سُر میدهند».
شاید چند سال پس از فروکشکردن امواج سهمگین بحران ۲۰۰۸ را بتوان سالهای آرامش نسبی ایالات متحده نامید. اما اکنون با برآمدن ترامپ موج دیگری برخاسته که در اولین برخوردهای خود با ساحل این آرامش بازارهای مالی جهان را دچار تشنج کرده است. حال سؤال اصلی این است چه حوادثی سبب شد تا فردی مانند ترامپ بر مسند ریاستجمهوری آمریکا تکیه بزند؟ مسلما در شکلگیری هر رخداد سیاسی، عوامل فراوان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نقش دارند و این نوشته بههیچروی بر آن نیست تا نسبت به رخداد بزرگ و پیچیدهای همچون ظهور ترامپ، رویکردی تقلیلگرایانه در پیش گیرد. بنابراین با درنظرگرفتن این موضوع که انتخاب ترامپ حاصل درهمکنش نیروهای متعدد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بوده است، در این نوشته قصد داریم تا به ریشههای اقتصادی این رویداد بپردازیم.
برای پاسخ به این سؤال که چرا آرامش نسبی پس از بحران مالی جهانی در آمریکا از میان رفت، باید به سالهای بحران بازگردیم و از خود بپرسیم چه عواملی سبب این بحران شد؟ و چه چیزی پس از بحران تغییر کرد؟ اقتصاد جهانی در ۲۵ سال گذشته و پس از رویکارآمدن رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در بریتانیا، عرصه تاختوتاز بیچونوچرای نولیبرالیسم بوده است. عقیده راسخ به این امر که بازارها به خودی خود کارا هستند و محدودیتزدایی از بازارها از طریق مقرراتزدایی میتواند برای همگان خوشبختی و رفاه اقتصادی را فراهم کند، چارچوب اصلی این دیدگاه را تشکیل میدهد. اما آنچه با بحران ۲۰۰۸ رخ داد، بهمثابه لرزهای بر پیکره نولیبرالیسم یا آنچه مخالفانش بنیادگرایی بازار نامیدهاند، بود.
بااینحال، آنچه پس از بحران رخ داد، جالب و تا حدی اعجابآور مینماید. در حالی که انتظار میرفت با توجه به ابعاد بحران رخداده، تغییرات جدی در سیستم مدیریت اقتصادی ایالات متحده و به تبع آن، جهان روی دهد- درست مانند آنچه پس از رکود بزرگ در ۱۹۲۹ روی داد و به ظهور رویکرد کینزی انجامید-، فقط به تغییراتی جزئی و غیرسیستماتیک بسنده شد و زیربنای سیستم اقتصادی دستنخورده باقی ماند. نتیجه این امر آن بود که اختلاف طبقاتیای که در ۲۵ سال گذشته رو به فزونی گذاشته بود، با سرعت بیشتری رشد کرد. عملکرد دولت در نجات مؤسسات مالی و بانکها، هم از سوی اقتصاددانان دگراندیش و هم به وسلیه مردم زیر سؤال رفت. به نظر آنها، درحالیکه خود بانکها و مؤسسات مالی عامل شروع بحران به حساب میآمدند و مردم عادی بالاخص طبقه متوسط و کارگر بیشترین زیان را در این بحران دیده بودند، دولت نهفقط کمترین توجهی به جبران رفاه ازدسترفته این طبقات نکرد، بلکه به نجات عوامل بهوجودآورنده بحران پرداخت و باعث سرخوردگی هرچه بیشتر مردم از نظام سیاسی که نمیتواند مشکلات آنها را حل کند، شد. این شرایط بود که سبب شد جامعه آمریکا با وجود آرامش نسبی ظاهری پس از فروکشکردن بحران، به سمت دوقطبیشدن روزافزون پیش برود که در یک سمت این جامعه تقسیمشده طبقه متوسط و کارگر و در سمت دیگر طبقه الیت و مرفه قرار داشتند. ثروتمندان و اغنیا در حال پولدارترشدن بودند و فقرا هر روز فقیرتر و تعدادشان بیشتر میشد. نظام بازار هر جا که توزیع ثروتی بود آن را به اغنیا اختصاص میداد و پاداش هر رشد اقتصادی ایجادشده نصیب اغنیا میشد که منجر به گسترش نابرابری و قطبیشدن جامعه میشد. جرقههایی از این قطبیشدگی را میشد در جنبش تسخیر والاستریت مشاهده کرد.
رهاورد این قطبیشدگی، بیاعتمادی روزافزون به ساختار سیاسی آمریکا بود. این بیاعتمادی، خود را در آرای بالای ترامپ در انتخابات درونحزبی جمهوریخواهان که خود را به عنوان گزینه ضدسیستم معرفی کرده بود، نشان داد. همچنین این بیاعتمادی در انتخابات درونحزبی دموکراتها نیز با اقبال بیسابقه نامزد سوسیالیست حزب، برنی سندرز، خود را نمایان کرد و این پیامی بود که حزب دموکرات با جدینگرفتن آن از پذیرشش سر باز زد و در نهایت کلینتون را که نماینده تمامعیار ساختار سیاسی موجود آمریکا بود، به عنوان نامزد نهایی خود برگزید. در برآوردهای اولیه به نظر میرسد آرای ترامپ اکثرا از طرف طبقه کارگر و در حاشیه سفیدپوست بوده و وی با شعارهای پوپولیستی خود توانسته با استفاده از بیاعتمادی این طبقه نسبت به ساختار سیاسی حاکم، آرای آنها را به سمت خود جلب کند. طنز تلخ ماجرا اینجاست که سیاستهای اقتصادیای که ترامپ در مبارزات انتخاباتی خود، وعده تحقق آنها را داده است، در صورت اجرا نهفقط بر رفاه نسبی این طبقات در حاشیه نمیافزاید، بلکه شکاف درآمدی میان طبقات را نیز عمیقتر خواهد کرد. نقلقولی از چارلز تیلور، فیلسوف شهیر کانادایی، خالی از لطف نیست. «هنگامی که مردم از دموکراسی ناامید میشوند، بازهم به پای صندوقهای رأی میروند، ولی نه برای اینکه از میان ایدههای مختلف انتخاب کنند، بلکه تا خشم و ناراحتی خود از سیستم موجود را نشان دهند».
نظام بازار غولهای ثروتمندی را تولید میکند که تمایل به کنترل وضعیت کنونی دارند و اگر نظام سیاسی به صورت نظاممند به نفع طبقه ثروتمند جامعه کار کند، این غولها هستند که ترغیب میشوند تا درگیر سیاست شوند و درنهایت به کسانی خدمت میکنند که صدایشان شنیده شود. واضح است صدای ثروتمندان شنوندگان بسیاری دارد. بهاینترتیب فردی که خود زاییده نظام بازار است و با استفاده از همین سیستم به یک غول اقتصادی تبدیل شده، با شعارهای ساختارشکنانه علیه وضعیت موجود به اتاق بیضیشکل (ریاستجمهوری) میرود.
آنچه انتخاب ترامپ به ما میآموزد، این است که نابرابری جهانی امری نگرانکننده است و اگر فکری برای پرکردن این شکاف درآمدی نشود، باید منتظر ظهور ترامپهایی دیگر در سرتاسر جهان باشیم که با شعارهای عوامفریبانه تودهها را به سمت خود جذب میکنند. بسیاری چیزها در خطر است. نظام اقتصادی آمریکا از نظر شهروندان شکست خورده و نظام سیاسی در چنگ منابع پولی است. اعتقاد به دموکراسی همراه با اعتقاد به نظام بازار آزاد در حال کمشدن است. پیام انتخاب ترامپ از سوی شهروندان آمریکایی مشخص است؛ ما دیگر قادر به تحمل فاصله طبقاتی نیستیم. به قول توماس پیکتی، تنها راه پیروزی بر ترامپیسم، کمکردن اختلاف طبقاتی است.
منبع: روزنامه شرق
چهارشنبه ۱۷ آذر
شماره: ۲۷۴۵